اعمال 18:9-43

اعمال 18:9-43 Persian Old Version (POV-FAS)

در ساعت از چشمان او چیزی مثل فلس افتاده، بینایی یافت و برخاسته، تعمیدگرفت. و غذا خورده، قوت گرفت و روزی چند با شاگردان در دمشق توقف نمود. وبی درنگ، در کنایس به عیسی موعظه مینمود که او پسر خداست. و آنانی که شنیدند تعجب نموده، گفتند: «مگر این آن کسی نیست که خوانندگان این اسم را در اورشلیم پریشان مینمود و در اینجا محض این آمده است تا ایشان را بند نهاده، نزد روسای کهنه برد؟» اما سولس بیشتر تقویت یافته، یهودیان ساکن دمشق رامجاب مینمود و مبرهن میساخت که همین است مسیح. اما بعد از مرور ایام چند یهودیان شورا نمودند تا او را بکشند. ولی سولس ازشورای ایشان مطلع شد و شبانهروز به دروازه هاپاسبانی مینمودند تا او را بکشند. پس شاگردان او را در شب در زنبیلی گذارده، از دیوارشهر پایین کردند. و چون سولس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، لیکن همه از او بترسیدندزیرا باور نکردند که از شاگردان است. اما برنابااو را گرفته، به نزد رسولان برد و برای ایشان حکایت کرد که چگونه خداوند را در راه دیده وبدو تکلم کرده و چطور در دمشق به نام عیسی به دلیری موعظه مینمود. و در اورشلیم با ایشان آمد و رفت میکرد و به نام خداوند عیسی به دلیری موعظه مینمود. و با هلینستیان گفتگوو مباحثه میکرد. اما درصدد کشتن او برآمدند. چون برادران مطلع شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا به طرسوس روانه نمودند. آنگاه کلیسا در تمامی یهودیه و جلیل و سامره آرامی یافتند و بنا میشدند و در ترس خداوند وبه تسلی روحالقدس رفتار کرده، همی افزودند. اما پطرس در همه نواحی گشته، نزدمقدسین ساکن لده نیز فرود آمد. و در آنجاشخصی اینیاس نام یافت که مدت هشت سال ازمرض فالج بر تخت خوابیده بود. پطرس وی را گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفامی دهد. برخیز و بستر خود را برچین که او درساعت برخاست.» و جمیع سکنه لده و سارون او را دیده، به سوی خداوند بازگشت کردند. و در یافا، تلمیذهای طابیتا نام بود که معنی آن غزال است. وی از اعمال صالحه و صدقاتی که میکرد، پر بود. از قضا در آن ایام او بیمارشده، بمرد و او را غسل داده، در بالاخانهای گذاردند. و چونکه لده نزدیک به یافا بود وشاگردان شنیدند که پطرس در آنجا است، دو نفرنزد او فرستاده، خواهش کردند که «درآمدن نزدما درنگ نکنی.» آنگاه پطرس برخاسته، باایشان آمد و چون رسید او را بدان بالاخانه بردندو همه بیوهزنان گریهکنان حاضر بودند و پیراهنهاو جامه هایی که غزال وقتی که با ایشان بود دوخته بود، به وی نشان میدادند. اما پطرس همه رابیرون کرده، زانو زد و دعا کرده، به سوی بدن توجه کرد و گفت: «ای طابیتا، برخیز!» که درساعت چشمان خود را باز کرد و پطرس را دیده، بنشست. پس دست او را گرفته، برخیزانیدش و مقدسان و بیوهزنان را خوانده، او را بدیشان زنده سپرد. چون این مقدمه در تمامی یافا شهرت یافت، بسیاری به خداوند ایمان آوردند. و دریافا نزد دباغی شمعون نام روزی چند توقف نمود.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه اعمال 9

اعمال 18:9-43 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)

در همان لحظه، چیزی مثل پولک از چشمان سولس افتاد و بینا شد. او بی‌درنگ برخاست و تعمید یافت. سپس غذا خورد و قوت گرفت. سولس چند روز در دمشق نزد ایمانداران ماند. آنگاه به کنیسه‌های یهود رفت و به همه اعلام کرد که عیسی در حقیقت پسر خداست! کسانی که سخنان او را می‌شنیدند، مات و مبهوت می‌ماندند و می‌گفتند: «مگر این همان نیست که در اورشلیم پیروان عیسی را شکنجه می‌داد و اینجا نیز آمده است تا آنها را بگیرد و زندانی کند و برای محاکمه نزد کاهنان اعظم ببرد؟» ولی سولس با شور و اشتیاق فراوان موعظه می‌کرد و برای یهودیان دمشق با دلیل و برهان ثابت می‌نمود که عیسی در حقیقت همان مسیح است. پس از گذشت روزهای بسیار، سران قوم یهود تصمیم گرفتند او را بکشند. سولس از نقشهٔ آنان باخبر شد و دانست که شب و روز کنار دروازه‌های شهر کشیک می‌دهند تا او را به قتل برسانند. پس طرفداران سولس یک شب او را در زنبیلی گذاشتند و از شکاف حصار شهر به پایین فرستادند. وقتی به اورشلیم رسید بسیار کوشید تا نزد ایمانداران برود. ولی همه از او می‌ترسیدند و تصور می‌کردند که حیله‌ای در کار است. تا اینکه برنابا او را نزد رسولان آورد و برای ایشان تعریف کرد که چگونه سولس در راه دمشق خداوند را دیده و خداوند به او چه فرموده و اینکه چگونه در دمشق با قدرت به نام عیسی وعظ کرده است. پس سولُس نزد رسولان ماند و آزادانه در اورشلیم آمد و رفت می‌کرد و با شهامت به نام خداوند موعظه می‌نمود. ولی عده‌ای از یهودیان یونانی زبان که سولُس با ایشان بحث می‌کرد، توطئه چیدند تا او را بکشند. وقتی سایر ایمانداران از وضع خطرناک سولُس آگاه شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا به خانه‌اش در طرسوس روانه کردند. به این ترتیب کلیسا آرامش یافت و قوت گرفت و در یهودیه و جلیل و سامره پیشرفت کرد. ایمانداران در ترس خدا و تسلی روح‌القدس زندگی می‌کردند و بر تعدادشان افزوده می‌شد. پطرس نیز به همه جا می‌رفت و به وضع ایمانداران رسیدگی می‌کرد. در یکی از این سفرها، نزد ایمانداران شهر لُده رفت. در آنجا شخصی را دید به نام اینیاس که به مدت هشت سال فلج و بستری بود. پطرس به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌دهد! برخیز و بسترت را جمع کن!» او نیز بلافاصله شفا یافت. آنگاه تمام اهالی لده و شارون با دیدن این معجزه، به خداوند ایمان آوردند. در شهر یافا شاگردی بود به نام طابیتا (که یونانی آن دورکاس به معنی غزال است). او زن نیکوکاری بود و همیشه در حق دیگران خصوصاً فقرا خوبی می‌کرد. ولی در همین زمان بیمار شد و فوت کرد. دوستانش جسد او را شستند و در بالاخانه‌ای گذاشتند تا ببرند و او را دفن کنند. در این هنگام، شنیدند که پطرس در شهر لُده، نزدیک یافا است. پس دو نفر را فرستادند تا از او خواهش کنند که هر چه زودتر به یافا بیاید. همین که پطرس آمد، او را به بالاخانه‌ای بردند که جسد دورکاس در آن بود. در آنجا بیوه‌زنان گرد آمده، گریه‌کنان لباسهایی را که دورکاس در زمان حیات خود برای ایشان دوخته بود، به او نشان می‌دادند. ولی پطرس خواست که همه از اتاق بیرون روند. آنگاه زانو زد و دعا نمود. سپس رو به جنازه کرد و گفت: «طابیتا، برخیز!» آن زن چشمان خود را باز کرد و وقتی پطرس را دید، برخاست و نشست! پطرس دستش را گرفت و او را برخیزانید و ایمانداران و بیوه‌زنان را خواند و او را زنده به ایشان سپرد. این خبر در سراسر یافا پیچید و بسیاری به خداوند ایمان آوردند. پطرس نیز مدتی در آن شهر نزد شمعون چَرم‌ساز اقامت گزید.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه اعمال 9

اعمال 18:9-43 مژده برای عصر جدید (TPV)

در همان لحظه چیزی مانند پوسته از چشمان شائول افتاد و بینایی خود را بازیافت و برخاسته تعمید گرفت. بعد از آن غذا خورد و قوّت گرفت. شائول مدّتی در دمشق با ایمانداران به سر برد و طولی نكشید كه در كنیسه‌های دمشق به طور آشكار اعلام می‌کرد كه عیسی، پسر خداست. هرکس سخنان او را می‌شنید در حیرت می‌افتاد و می‌گفت: «مگر این همان كسی نیست كه در اورشلیم کسانی‌که نام عیسی را به زبان می‌آوردند نابود می‌کرد؟ و آیا منظور او از آمدن به اینجا فقط این نیست كه آنان را بگیرد و به دست سران كاهنان بسپارد؟» امّا قدرت كلام شائول روزبه‌روز بیشتر می‌شد و یهودیان دمشق را با دلایل انكار ناپذیر مجاب می‌ساخت كه عیسی، مسیح موعود است. پس از مدّتی یهودیان توطئه كردند تا او را به قتل برسانند. امّا شائول از نیّت آنان باخبر شد. یهودیان حتّی دروازه‌های شهر را شب و روز تحت نظر داشتند تا او را بكشند، ولی شاگردان او، شبانه او را داخل سبدی گذاشتند و از دیوار شهر او را به پایین فرستادند. وقتی شائول به اورشلیم رسید سعی نمود به سایر شاگردان عیسی بپیوندد، امّا آنان از او می‌ترسیدند، زیرا قبول نمی‌كردند كه او واقعاً پیرو عیسی شده باشد. به هر حال برنابا او را برداشت و به حضور رسولان آورد و برای ایشان شرح داد، كه چگونه او در راه دمشق خداوند را دیده و چطور خداوند با او سخن گفته و به چه ترتیب شائول در دمشق بی‌باكانه به نام عیسی وعظ كرده است. به این ترتیب شائول در اورشلیم با آنان رفت و آمد پیدا كرد و آشكارا بدون ترس به نام خداوند موعظه می‌کرد و با یهودیان یونانی زبان مباحثه و گفت‌وگو می‌نمود به طوری ‌كه آنان قصد جان او را داشتند. وقتی ایماندران از این موضوع آگاه شدند شائول را به قیصریه رسانیدند و او را روانهٔ طرسوس كردند. به این ‌ترتیب كلیسا در سراسر یهودیه و جلیل و سامره آرامش یافت. در حالی‌كه آنان در خداترسی و تقویت روح‌القدس به سر می‌بردند، كلیسا از لحاظ نیرو و تعداد رشد می‌کرد. پطرس از همه‌جا دیدن می‌کرد و یک‌بار نیز به دیدن مقدّسین مقیم لده رفت. در آنجا شخصی را به نام اینیاس كه به مدّت هشت سال مفلوج و بستری بود، دید. پطرس به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌بخشد. بلند شو و رختخواب خود را جمع كن.» او فوراً از جا برخاست و جمیع ساكنان لده و شارون او را دیدند و به خداوند روی آوردند. در یافا یكی از ایمانداران كه زنی به نام طبیتا بود زندگی می‌کرد (ترجمه یونانی نام او دوركاس به معنی آهوست.) این زن كه بسیار نیكوكار و بخشنده بود در این زمان بیمار شد و فوت كرد. او را غسل دادند و در بالاخانه‌ای گذاشتند. ایمانداران كه شنیده بودند، پطرس در لده است، به سبب نزدیكی لده به یافا دو نفر را نزد او فرستادند و تقاضا نمودند: «هرچه زودتر خود را به ما برسان.» پطرس بی‌درنگ به اتّفاق آنان حركت كرد و همین‌که به آنجا رسید، او را به بالا خانه بردند. بیوه‌زنان گریه‌كنان دور او را گرفتند و همهٔ پیراهن‌ها و لباسهایی را كه دوركاس در زمان حیات خود دوخته بود به او نشان دادند. پطرس همهٔ آنان را از اتاق بیرون كرد. سپس زانو زد و دعا نمود و رو به جسد كرده گفت: «ای طبیتا برخیز.» او چشمان خود را گشود و وقتی پطرس را دید راست نشست. پطرس دست خود را به او داد و او را روی پا بلند كرد. سپس مقدّسین و بیوه‌زنان را صدا زد و او را زنده به ایشان سپرد. این موضوع در سراسر یافا منتشر شد و بسیاری به خداوند ایمان آوردند. پطرس روزهای زیادی در یافا ماند و با شمعون دباغ زندگی می‌کرد.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه اعمال 9

اعمال 18:9-43 هزارۀ نو (NMV)

همان دم چیزی مانند فَلس از چشمان سولُس افتاد و او بینایی خود را بازیافت و برخاسته، تعمید گرفت. سپس غذا خورد و قوّت خویش بازیافت. سولُس روزهایی چند با شاگردان در دمشق به سر برد. او بی‌درنگ در کنیسه‌ها به اعلام این پیام آغاز کرد که عیسی پسر خداست. هر که پیام او را می‌شنید در شگفت می‌شد و می‌گفت: «مگر این همان نیست که در اورشلیم در میان آنان که این نام را می‌خوانند آشوب به پا می‌کرد و به اینجا نیز آمده تا در بندشان نهد و نزد سران کاهنان بَرَد؟» ولی سولُس هر روز قویتر می‌شد و با دلایل انکارناپذیر یهودیان دمشق را به زانو درآورده، ثابت می‌کرد که عیسی، همان مسیح است. پس از گذشت روزهای بسیار، یهودیان توطئۀ قتل او را چیدند. امّا سولُس از قصدشان آگاه شد. آنها شب و روز بر دروازه‌های شهر مراقبت می‌کردند تا او را بکشند. ولی شاگردانش شبانه او را در زنبیلی نهاده، از شکافی در دیوار شهر پایین فرستادند. چون سولُس به اورشلیم رسید، خواست به شاگردان ملحق شود، امّا همه از او می‌ترسیدند، زیرا باور نمی‌کردند براستی شاگرد شده باشد. امّا برنابا او را برگرفت و نزد رسولان آورده، گفت که چگونه در راه دمشق خداوند را دیده و خداوند چه‌سان با وی سخن گفته و او چگونه در دمشق دلیرانه به نام عیسی موعظه کرده است. پس سولُس نزد ایشان ماند و آزادانه در اورشلیم آمد و رفت می‌کرد و با شهامت به نام خداوند موعظه می‌نمود. او با یهودیانِ یونانی‌زبان گفتگو و مباحثه می‌کرد، ولی آنها در صدد کشتنش برآمدند. چون برادران از این امر آگاه شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا روانۀ تارسوس کردند. بدین‌گونه کلیسا در سرتاسر یهودیه و جلیل و سامِرِه آرامش یافته، استوار می‌شد و در ترس خداوند به سر می‌برد و به تشویق روح‌القدس بر شمار آن افزوده می‌گشت. و امّا پطرس که در همۀ نواحی می‌گشت، به دیدار مقدسین ساکن لُدَّه نیز رفت. در آنجا شخصی را دید اینیاس نام، که هشت سال مفلوج و زمینگیر بود. به او گفت: «ای اینیاس، عیسی مسیح تو را شفا می‌بخشد. برخیز و بستر خود را جمع کن!» او بی‌درنگ برخاست، و با دیدن او همۀ اهل لُدَّه و شارون به خداوند روی آوردند. در یافا شاگردی می‌زیست طابیتا نام، که معنی آن غزال است. این زن خود را وقف کارهای نیک و دستگیری از مستمندان کرده بود. طابیتا در همان روزها بیمار شد و درگذشت. پس جسدش را شستند و در بالاخانه‌ای نهادند. چون لُدَّه نزدیک یافا بود، وقتی شاگردان آگاه شدند که پطرس در لُدَّه است، دو نفر را نزد او فرستادند و خواهش کردند که «لطفاً بی‌درنگ نزد ما بیا.» پطرس همراه آنان رفت و چون بدان‌جا رسید، او را به بالاخانه بردند. بیوه‌زنان همگی گرد او را گرفته، گریان جامه‌هایی را که دورکاس در زمان حیاتش دوخته بود، به وی نشان می‌دادند. پطرس همه را از اتاق بیرون کرد و زانو زده، دعا نمود. سپس رو به جسد کرد و گفت: «ای طابیتا، برخیز!» طابیتا چشمان خود را گشود و با دیدن پطرس نشست. پطرس دست وی را گرفت و او را به پا داشت. آنگاه مقدسین و بیوه‌زنان را فرا خواند و او را زنده به ایشان سپرد. این خبر در سرتاسر یافا پیچید و بسیاری به خداوند ایمان آوردند. پطرس مدتی در یافا نزد دَبّاغی شَمعون نام توقف کرد.

به اشتراک گذاشتن
مطالعه اعمال 9